شهر من شهروندی پُر از ماشین و سیمان است هر روز/ شهر من هم عاشقی با چشم گریان است هر شب/شهر من را مردمش حرف نشنیدند و پند/شهر من را کودکی در چهارراهی کرده بند/ شهر من بخند
من از همان روزهای اولی که مهدیار را باردار شدم، آن لحظه را حس کردم. شاید مادرها زیاد صادق نیستند. شاید نمیخواهند اعتراف کنند که وقتهایی پیش میآید که خسته میشوند از مادری. من آن روزها، خیلی میترسیدم از این موجودی که در درون من بود و خون مرا میخورد و حال مرا بد میکرد. موجودی که فهمیدم تا آخر نه ماه، هی بزرگ و بزرگتر میشود و بیشتر خونم را میخورد. الان میفهمم این اتصال، فقط برای همین نه ماه نبوده، شاید تا آخر عمر باشد حتی.
حالا نمیتواند حالم بد باشد، نمیتوانم مریض شوم، نمیتوانم سر درد بگیرم، نمیتوانم ضعیف باشم مگر اینکه فکر کنم یک نفر منتظر من است. شاید به خاطر همین آدم بعد از مادری، قویتر میشود؛ چون حق ندارد چیزی برای خودش باشد.
با اینکه دیگر مجبورم خودم را کنار بگذارم و به وضعیت جدیدی برسم؛ گاهی دلم برای خودِ تنهایم تنگ میشود.
جومپا لاهیری یک نویسندۀ هندی تبار است. او در لندن به دنیا آمده و در سه سالگی به آمریکا رفته و در آنجا بزرگ شده است. «خاک غریب» بعد از کتابهای «مترجم دردها» و «همنام» نوشته شده است. طرح کلی داستانهای او، دربارۀ هندیهایی است که در آمریکا زندگی میکنند و با سنتهای خود و اقتضائات کشور جدید در جدالاند. معمولا خانواده در نوشتههای او پر رنگ است. یکی از ویژگیهای نثر او تصویر جزئیات ریزی است که نه تنها کسلکننده نیست بلکه به ترسیم دقیق فضا در ذهن خواننده کمک میکند. لاهیری در سال ۲۰۰۸ جایزهی فرانک اوکانر را برای همین کتاب برد. همچنین این کتاب در ردهبندی نیویورکتایمز جزو کتابهای پرفروش سال ۲۰۰۸ شناخته میشود.